گفتک


«عاقبت از ما،

 غبار ماند، زنهار!

تا ز تو، بر خاطری

غبار نماند»


*سعدی


+بی خاطره شدن اتفاق خوش آیندی نیست به نظر من.من این دنیا رو با همه ی غم و شادی و رنج و سرخوشی موقتی و گذرایی که داره دوست دارم و فکر می کنم اونقدر ها هم جای بد و ناامنی نیست.من گرمای خورشید رو دوست دارم و سرمای زمستون رو هم همین طور که باعث میشه انگشت پاهام رو بچسبونم به سینه ی داغ بخاری و  یخی دستام رو با «های های دم و باز دم گرمِ خودم » گرم نگه دارم. 


++این  وبلاگ به روز میشه.(خواهد شد)

تو خواننده ی عزیز!

ممکنه از بعضی یادداشتا خوشت نیاد و بعضی هاش رو هم حتی با ارفاق بپذیری.ولی من نوشتن رو از هر مدل تولید محتوای دیگه ای بیشتر دوست دارم.چون بهم معنویت می بخشه.چون خاطره های فراری رو پای بند می کنه گوشه ی ذهنم .مثل یه عطر خوش و موندگار.اگه بعد از سال های سال به مشام برسه،یاد و خاطره ی همه ی او روزگاری که از اون عطر استفاده می کردم جلوی چشمم مجسم میشه.ذوق و شوق ها! دلهره ها! پند ها و مشورت ها!  دلخوری ها و مهربانی ها! 


+++خلاصه کنم که زیاد جدی نباید گرفت هر اتفاق و هر حرفی رو به قول سعدی:

«سعدی شوریده! بی قرار چرایی؟!

در پی چیزی که بر قرار نماند!»