ناتای عزیزم!

امروز یه نفر با شماره جدید بهم تلفن زد. به خیال این که ممکنه تو پشت خط باشی، گوشی رو برداشتم و گفتم:«جانم، سلام. بفرمایین!». کاش اینقدر سمج و دلپذیر نبودی که با گذشت این همه مدت من هنوز انتظار این رو داشته باشم که بهم تلفن بزنی و دلم یه مورچه بشه برای لذت بردن از شنیدن آهنگ صدات. 

هیولا روی سیم برقرای ارتباط اجتماعی فیلتر تابونده.می پوسه این فیلتر، باز میشه این مسیر. میبینیم همدیگه رو. 

شماره که داری ازم! چرا تلفن نمی زنی؟! فقط قدیما دلا به هم راه داشت؟ 

از ذهنم گذشت: 

تو دیدی که من کمک خواستم. حرف زدم و سعی کردم منصفانه حرف بزنم. حرف زدن امروزم با اتمام حجت فرقی نداشت. تمام زوایای مخفی ناراحتی هام رو بازگو کردم. از دلهره هام گفتم. از تصوراتی که ممکن بود درست نباشه.زخمای کهنه و پنهان. جای درد و کوفتگی.

و تو را ناظر قرار دادم بر هر آنچه بهم گذشته بود. 

بعدش موقع شنا توی عمیق ترین نقطه آب رو از مقابلم کنار می زدم و پیش می رفتم و به همه حرفایی که زده بودم فکر می کردم. به دنبال نبش قبر مرده ها نباید بود. باید آسون گرفت. باید چرک و مردگی رو شست و اجازه داد لایه های جوان پوست نفس تازه کنند. زن حضرت لوط نباید برمی گشت و به پشت سرش که شهر مرده بود نگاه مینداخت. باید مردگی رو رها می کرد. باید با سرعت اون لحظه از روز رو طی می کرد و پشت سر می گذاشت و با هر آنچه در مقابلش و جلوی صورتش بود روبرو میشد. صورتش رو برگردوند به مردگی پشت سرش نگاه کرد و از موهبت هایی که در مقابلش بود، بی بهره موند. 

امروز شنا سبب خیر بود. سبب بر طرف شدن خشم و کینه ای که مدتی بود با خودم حمل می کردم و خیلی خیلی سنگین داشت میشد. 

شنا مثل یه درمانگر زخمای قدیمی و دلهره های بی جهت رو مداوا کرد. الان به تمرکز و تمرین بیشتر احتیاج دارم. 

روز نوشت

توی ترافیک امروز صبح، افتادم پشت یه وانت بار، که انگور بار زده بود و لابه لای صندوق میوه ها،کنار ترازو، یه فروشنده ی نوجوون، سر زانوهاش رو ستون کرده بود زیر چونه ی خوش ترکیبش و با یه جفت مردمک به رنگ همون میوه های انگوری که می فروخت، مسیر عبور ماشین ها رو تماشا می کرد. شبیه یه خوشه انگور که تصمیم گرفته،پَری بشه برای لحظاتی! حداقل تا وقتی من پشت سر اون وانت بار بودم.
امروز توی ترافیک یه خوشه انگور کارت پستالی نگاهش به من افتاد و بهم لبخند زد!!
این اتفاق رور به عنوان پاداش در نظر می گیرم. پاداش به خاطر اینکه در حد توانم  قدر دان استعدادها و زیبایی های اطرافم هستم.