eat, pray, love

مشغول دیدن یه فیلم هستم به اسم:«بخور، عبادت کن، عشق بورز». فیلم جذابیه و هنرپیشه جذابی داره. به خصوص صحنه های که از سه کشور عالی برای بیننده به نمایش درمیاد! صحنه هایی از انواع غذا در ایتالیا، رسوم ویژه عبادت در هند و عشق ورزی در سرزمین زیبای بالی. دوست دارم چند جمله ای هم درباره عبارت قشنگی که توی فیلم دیدم بنویسم. اون عبارت این بود:«God is inside me, the same as me». 

خدا به اندازه من درون من است. اندازه من چقدر است؟ 

فیلم باعث میشه که آ رزو کنم. خیال ببافم و یه سری چیزا رو بخوام که الان کمتر در دسترس هست. نه اینکه نا ممکن باشه و دست نیافتنی. فقط دوست دارم چشمهام رو ببندم و آرزو کنم که جایی زندگی می کردم که شنا و دوچرخه سواری و رقص آزاد بود. چشمهام رو ببندم  و آرزو کنم که هر چیزی رو که توی خیالاتم می گذره از نوع سکس، نوع جمله بندهای های عاشقانه. از ابراز ترس و شجاعت و خشم و نفرت و خوشحالی و غم به راحتی توان جمله بندیش رو پیدا کنم. در ابراز تصورات و آرزوها م و هر چیزی که بهش میگن حس ششم، محدودیتی نداشته باشم و احساس محدودیت رو هم بتونم به سادگی مطرح کنم و در غالب جمله و کلمه دربیارم. من خواهان این آزادی هستم و باید به دستش بیارم. چون نوشتن حق. 

چهار

لذت نوشتن وقتی برایم بیشتر می شود که می خواهم احساس حاصل از شنیدن یک موسیقی بینظیر را به واژه تبدیل کنم. 


به خاطر شرایط کنونی ام به این موضوع فکر می کنم که:

«آهنگِ سفر را چطور می شود توصیف کرد.آهنگی که با یاد سفر به زبان می آوریم یا در فکرمان تداعی می کنیم؟ این آهنگ را چطور می شود نشان داد؟...

(توی پرانتز به یاد فیلمی افتادم با بازی آقای کیانیان. کیانیان در آن فیلم، نویسنده بود و می خواست آهنگ توی مغزش را به همه نشان بدهد یا به گوش همه برساند.اسم فیلم یادم نیست.اما فیلم قشنگی بود) 

... من در شعر  زیاد خوانده ام:«بانگ رَحیل». رَحیل با سفر مترادف است و البته در کنار هم خانواده هایش (رحلت و راحل)  تصورات دیگری را هم به ذهن القا می کند. 

بانگِ سفر، نوایِ کاروان. از کجا می شود فهمید این غافله، عزم رسیدن به کجا را دارد؟» 

luca

«تموم شد، حکومت وحشت بالاخره تموم شد!» 

+اصلا دوست ندارم هیچ توضیحی اضافه کنم. فقط دلم می خواد تا مدت ها لحظه های قشنگ این انیمیشن توی خاطرم تازه و زنده باشه.