گفتک


  هر کجا که بود دلخوشی

    ...بهشت  آنجاست...


این مصراع را سلیم تهرانی سروده.غزلی کامل و جامع است.من این مصراعش را انتخاب کرده ام و فکر می کنم هر وقت کسی بتواند به خود واقعی اش نزدیک و نزدیک تر شود،دلخوش و دلخوش تر هم خواهد بود و آسایش بهشت واری را درک خواهد کرد...

دلخوشی آن وقتی احساس می شود که آدم پی علاقه مندی هایش را گرفته باشد.علاقه هایی که بسته به شرایط  افراد می تواند متفاوت  و یا حتی مورد انتقاد باشد...

گاهی یک دلخوشی آنقدر می تواند ساده و ریزه میزه باشد که حد ندارد.مثلا رژ لبی صورتی باشد. چند لایه موی رنگ شده ی قشنگ باشد یا ارسال پیامی برای احوال پرسی یا نوشتنی ساده و لذتی شیرین از دو بیت شعر و یا پختن خورشتی خوشمزه تا عده ای را بدون تکبر دور سفره ای جمع کند...

من باید با خودم این قرار را بگذارم که نسبت به دلخوشی آدم ها وسعت نظر داشته باشم؛ حتی اگر بر خلاف سلیقه، باور و  اعتقادم باشد.عقیده از واژه ی «عقد»می آید و عقد یعنی «گره».«گره»ای را که من  به انتخاب خودم بند و افسار ذهن و سلیقه ام کرده ام نباید  با نظر تنگی به اندیشه ی فرد دیگری تحمیل کنم. اگر نتوانسته ام بهشتی برای خودم بسازم ، ویرانگر بهشت کوچک دیگران نباشم.


+گوشزد بود.


می شنوی؟!

باران می بارد .می گوید در صدای باران نشانه ایست برای گروهی که شنوا هستند.قطره ها که روی قطره ها می لغزند سهم سحرگاه امشب است .به یاد جنگل بارانی تالش افتاده ام و از این نوشتن های سحرگاهی که هر از گاهی نصیبم می شود ذوق زده شده ام.باران آمده ،صدایم می زند:«بیداری؟!»

سحر گاه است،هوا شسته ،زمین شسته با صدای نم نم باران از خواب بیدار شده ام ،دیگر از خدا چه می خواهم؟! همین نوشتن های آرامش بخش سحرگاهی را شاید! این نوشتن ها باعث می شود آدم ها گرد یکدیگر جمع شوند و همین که بی ریا گرد یک دیگر جمع می شوند ،چای  می نوشند و نذری می خورند و می خندند یعنی نوشته کاری کرده است کارستان!

پس اکنون هیچ چیزی برایم مبارک تر از شنیدن صدای باران و بیداری سحرگاهی نیست.باعث می شود باور کنم من را در عالم خواب و خیال های خودم فرو نمی بری و تنهایم نمی گذاری.باعث می شود باور کنم سهم من از بیداری را در تر و تمیزی و باران اردیبهشتی قرار داده ای.از دست و زبان که بر آید ،کز عهده ی شکرش به در آید؟!

 همین که ارزش لذت بردن از صدای باران را درون من قرار داده ای کفایت می کند.نه این که آرزوهای دیگری نداشته باشم،دارم.اما وجود این ادراک در جانم کم بهره ای نیست. 

می دانم که تنها نیستم .هیچ وقت تنها نبوده ام.

پنجره که گشوده شود ،انبساط جسم و جان لبخند می شود,،گوش تا گوش می نشیند روی صورتم!

صبحت بخیر عزیزکم!


ما همدیگه رو صدا زدیم؛

بدون این که بفهمیم صدا زدیم.