سفر به دیار لیان۳



کمی مانده به غروب، مردم نزدیک خلیج جمع شده بودند و برای مرغ های دریایی خوراکی می ریختند. شماره زیادی از پرنده ها توی آسمان و بالای سر آدم ها به پرواز درآمده بودند. ترکیب آسمان و خلیج و پرنده و انسان در هوای معتدل دی ماهِ بوشهر به رویا می مانست. حس کسی را داشتم که پاداش دریافت می کند. حس کسی که دارد مزه صلح را می چشد.«صلح» واژه ای که بیشتر رویایی و خیالی ست تا تبدیل شدن به واقعیت. مشغول درک صحنه ای بودم که به تحقق رسیدن صلح را برایم تصویر می کرد.

حالا که در تلاشم تا خاطره اش را تداعی و اینجا ثبت کنم؛ ندایی درونی به حفظ آن در حافظه فرامی خواندم. صدای امواج متعادل خلیج، هنگام غروب، تماشای شادی نقاشی شده روی چهره ی مردم، شور وصف ناشدنی مرغان دریایی و پروازهای دسته جمعی رویایی و بوی زمستانِ خاص بوشهر، شبیه آیه های رحمت بود که نصیبم می شد. که شایسته دریافتشان شده بودم، گویی.


+ادامه دارد... 

ناتای عزیزم!

در حال حاضر فقط می خوام کارای مربوط به تحقیقم انجام بشه تا راحت بیام توی لیست تصاویر و پروفایلت رو چک کنم. به اندازه ی سهم خودم از دیدن قشنگیات لذت ببرم. کاش تو هم یه دیوانگی از خودت نشون میدادی.