چنین گفت سعدی:

 چه نماز باشد آن را 

که تو در خیال باشی؟!

تو صنم نمی‌گذاری؛

که مرا نماز باشد.


+مدتی فاصله افتاده بود بین من و غزل سعدی عزیز،انگار که یک چیزی، مثلا یک لبخند پر مفهوم بی همتا را گم کرده باشم...

ناتانائیل!

هرکَسی،

خودش باید بخواهد!

نکته های کلیدی اشرف خانم

استادم، خانم جاافتاده ی خانواده داری ست؛ که خاطرات نوظهوری از مادرشوهر مرحومه اش دارد. پیرزنی رند و بزن بهادر. از آن مدل پیرزن هایی که به تنهایی گلیم خود را از آب بیرون می کشند و با «یکی را دوتا کردن»* امور زندگیشان را جفت و جور می کنند.مثلا استادم می گوید:«هر وقت خانوم جون خدا بیامرز،منو مشغولِ یه کاری میدیدن،خیلی تشویقم می کردنو میگفتن:«اشرف! کارِ زن اگر سی روزه باشد/ خشت خانه اش فیروزه باشد». با این که سواد نداشتن، اما یه دنیا معرفتو یه زبون خوش داشتن!» 

اشرف، اسم شناسنامه ای استادم نیست.بلکه اسم منحصر به فردیست که مادرشوهر برایش انتخاب و او را خطاب می کرده.روزی نیست که استادم از مادرشوهرش یاد نکند و از عملکرد و حرف های پُرمغز او سخن نگوید و بعد عینکش را نزند بالا و گوشه ی چشمهایش را که از سرِ دل تنگی تر شده، با سر انگشتهایش پاک نکند. وجود بعضی ها در زندگی مانند شاقول است؛ آدم را مطمئن،راست،متعادل و حسابی از آب در می آورد.

* کنایه از قناعت