ناتای عزیزم!

امروز از نمایشگاه «شهر دُخت» پل شهرستان یه رژلب خریدم ، رنگ آتیشی که ققنوس رو شعله ور می کنه! بچه های رشته ی صنایع شیمیایی یکی از هنرستان های اصفهان درستش کرده بودن. می گفتن:« اورگانیکه»! خدا کنه همین طور باشه.

فقط ناتا! 

تو می دونی چرا وقتی ازش استفاده می کنم و خودمو توی آینه می بینم این عبارت میاد توی ذهنم :«بیشتر از این ازم انتظار نداشته باش» !

بعدش از خودم می پرسم:«چیز دیگه ای هم هست که بخوای اضافه کنی؟ »جواب می شنوم:«در مورد رُژلب ، نه . چون اون زندگی تازه و پر حرارتی رو که باید موجب بشه ،موجب شده دیگه . انتظار بیشتر نباید داشت . فقط تلاش کن با ترس ها و نگرانیات بیشتر رو برو بشی نه این که فرار کنی ازشون».

می شنوی ناتا؟

من صدای این خواهش ها رو از توی قلب و مغزم می شنوم.

«با نگرانیات روبرو شو! نترس!».

تا پیش از این حتی نمی تونستم تصور کنم که « رنگ ققنوس شعله ور » تا این حد روانشناسه !!

ناتای عزیزم!

قشنگ 

دست های پشت پرده ی خدا را 

در بارش امروز دیدم!

ناتای عزیزم!

همین حالا یک نفر دیوان حافظ ش  را آورد برای صحافی و طلاکوبی!

این بهترین اتفاق امروز است که می توانم درباره اش با تو سرتاسر روز را حرف بزنم و شاید اگر بخواهی و چشمهایت را ببندی و نیت کنی به نیابت تو  تفالی به کتاب بزنم!