سوژه ای برای داستان نویسی!

توی گوگل فال روزانه منتشر میشه.من هیچ عقیده ای به این یادداشتا ندارم. ولی جدیدا جالب شده برام.احساس میکنم که نویسنده ی این یادداشتای فال روزانه، هر روز میاد و روزانه های خصوصی منو میخونه و حتی از مسخره ترینش هم نمیگذره و مطابقش پیشگویی میکنه.

بیکاره،نه؟!

بچه ها!

چطوره برم چشم و گوش و دهنشو گِل بگیرم!!

.ــــ.ـــ.ــــ...

من این «منِ» شکننده را نمی خواهم.شاید نیاز به تلاش بیشتری داشتم تا این «من» احساساتیِ رنجورِ دلتنگ که توی پیله اش خزیده و نای شکافتن ندارد را با ترانه ای با هدیه ایی با جمله ایی الهام بخش، انگیزه می بخشیدم و جرئت پرواز را در دلش می انداختم.یا مثلا یک روز ناغافل «من» دیگری می آمد و چشمهایم را، همین طور که این «منِ» رنجورِ دلتنگ‌م نشسته و برای خودش گلستان میخواند؛با دستهایش از پشت سر میگرفت و میگفت:«اگه گفتی من کی هستم؟» و من اول ناخن ها و انگشتهایش را لمس میکردم، بعد بوی عطر تن اش میپیچید توی هستی ام و بعدش فقط صدای او بود همه جا و بعد ترش،که همدیگر را در آغوش میگرفتیم و میبوسیدیم دیگر نه او «من» بود و نه من «من» بودم.میشدیم «ما» ی جادویی خوشحال و خُر...:)))))

.ــــ.ــــ.ـــــ..

به نظرتون داستانم اینطوری شروع بشه خوبه؟!!وبا همین فرمون جلو بره؟!

ناتانائیل!

کسی در گوشه ایی نوشته بود:

«هرگز همنشینی را خوش­کنارتر از خلوت نیافته­ ام.»

هر روز این یادداشت را با خودم مرور میکنم و میگویم:

«منم همین طور، منم همین طور، منم همین طور...»