کارکترهای بروز شده

در عالمِ وضو گیرندگان غرق شده ام. از پشتِ سر،صدایم میزند. به طرفش برمی گردم. نگاهش می کنم. دانه های عرق با چروک هایِ صورتِ گُل انداخته اش ترکیب شده اند. یک دست اش را به کمرش گذاشته با دست دیگر خودش را باد می زند. بریده بریده می گوید: «ننه، اِلهی قربونت برم. بُرو از تویِ شبِستون برا من یه میزُ صندلی بیار. دیگه نَفَسَم بالا نِمیاد».اینجا بخوانید.