هر اتفاقی که رخ میده، هر جمله ای که می خونم، هر تصمیمی که می گیرد، هر چی می خورم، هرچی می پوشم با عملکرد قزقزسلطان و خارسوش مقایسه می کنم. الان اگه اون بود، چی می گفت؟ چی کار می کرد؟ 

این کار یعنی چی؟ چه معنی میده؟ یعنی برام خیلی مهمه ن؟ نه مهم نیستن.منم باهاشون کار ندارم. اما اون و خارسوش دست بردارم نیستن. تا پای پیجمم میان گله ای. انگار چراگاهه! میان و بعضی از کلمات رو به خودشون می گیرن. مثلا:«گربه، موش کور، فضول، جیره خور، بی عقل...». وقتی به خودشون می گیرن، کاملا توی رفتارشون پدیدار میشه. مثلا دعوتم می کنن خونه شون و بی تربیتی می کنن. فضولی و استاچستکی می کنن!رفتارشون نشانه شخصیتشونه. اینا می گم با خودما! اما بعدش میام خونه و مریض می شم. اینا فقط رنج و بیماری رو برای بقیه میخوان.خودشونم هیچ وقت خدا هیچی شون نمی شه، فقط، ادا در میارن. منم ادا در میارم؟! گمون نکنم. من مشغول زبانم و البته... شنا. من تلاش می کنم. وفادارانه و آرزو دارم از نتیجه ش استفاده ببرم و حظ کنم. 

امروز به وضوح می تونستم نظاره گر باشم که استاد به خاطر سن و سالم داره بین من و همدوره ای هام تفاوت قائل میشه و رفتار ناشایستی از خودش نشون میده. بچه ها جوانتر از من هستن ولی عملکردشون توی شنا با من هم سطحه. البته همه شون از ۱۲،۱۳ سالگی در حال تعلیم بودن با این تفاوت که من فقط ۳ دوره آموزش دیدم و تا این سطح آمادگی پیدا کردم. من برای آزمون مربیگری توی سر و مغز خودم نمی زنم. ولی از رفتار امروز مربی واقعا تعجب کردم. شنای من توی هر سطحی که می خواد باشه باشه. من به اندازه هم دوره ای هام هزینه پرداخت کردم و حتی مهارتم توی شنا کمتر از اونها نیست. چرا مربی از پیشرفت یه نفر احساس خوبی بهش دست نمیده. مثلا من جای چه کسی رو می خوام بگیرم؟ 

من شنا رو عاشقانه دوست دارم و بعد از این کلاس یه دوره ی دیگه ی اصلاح تکنیک با یکی دیگه از اساتید شرکت می کنم و اتفاقا خیلی خوشحالم که کلاسم با خانم عمرو تمام داره میشه. من ۴ جلسه نتونستم برم توی آب. خودش هم می دونه. چطور فقط به خاطر سنم تمایز قائل میشه؟! برام واقعا تعجب آوره. خیلی جالب بود که امروز خطای شنای یکی از بچه های کلاس رو می گذاشت به حساب قد کوتاهش و موقع شنای پروانه وقتی موج دلفین و زیر آب رو خطا می زد و من با دو تا چشم خودم می دیدم که اشتباه میره،استاد می گفت:«ببین چطور پای زیر می زنه». در حالی که اصلا پای زیر نمی زد. خودشم وقتی بهش می گفتیم که داره با خطا شنا می کنه، بهش بر می خورد و می گفت:«من همه اینها رو بلدم، الان دیگه خسته م»!! 

زمان آموزش که تموم شد، اومدم از استخر بیرون. سوار ماشین شدم. حامد همایون توی رادیو آوا مشغول خوندن بود. از خودم پرسیدم:«یعنی جدی جدی باید قبول کنم که زمان یه سری چیزا برام گذشته؟». حتی دلم می خواست بزنم زیر گریه. چه کسایی مقصر هستن؟ نمی خواستم قبول کنم که زمان شنا برام گذشته. از بین تمام کسایی که تا به حال در جریان اموزش شنای من بودن و شنای من رو دیدن، خانم عمرو چنین برخوردی رو با من داشته. حتی خانم ترابی توی استخر ساحل. شاگرداش رو میاورد بالای سر من و بهشون می گفت:«شنای من رو نگاه کنن». همیشه یه نگاه جای رشد داری و مثبت و مشتاقی داشت نسبت بهم. برعکس خانم عمرو. توی آموزشش سخاوت به خرج نداد متاسفانه و من رضایت نداشتم ازش و خیلی خوشحالم که سه شنبه جلسه آخر آموزشم با خانم عمرو. 

من قطعا اگر شرایط ورزش کردن توی نوجوانی داشتم الان توی بالاترین سطح بودم. امروز انقدر حرص داشتم که حتی به خدا هم بیراه بستم. همین الانم که خاطراتم رو نوشتم و پاراگراف های پایانی متن رو دارم تایپ می کنم و به رسم عادت همیشگی میرم در خونه ی خدا رو می زنم که برام کارگشا باشه، لجم گرفته که انتظار دارم برام قدمی برداره. چون بر نمی داره. می بینه فقط و می شنوه. من به در جا زدن و گذشتن از حق و زور شنوی و دلرحمی و سکوت و خنده های زورکی چرا باید عادت کنم؟ چرا هر کسی بهم می رسه مثل سگ هار بهم حمله ور میشه و من باید کوتاه بیام تا پاچه هام به تیزی و هاری دهنش نیافته؟! از عمرو خوشم نیومد. از خدا هم نمی خوام کاری برام بکنه. بذار همه جا پر بشه از سگ های هار. کرسی تدریس توی دانشگاه، مربی شنا، خارچشم ناعادل و ناسپاس هرزه گو. تف به قبر همتون. من از شنا دست بر نمی دارم. مربی ام نمی خوام بشم. اما از شنا دست برنمی دارم. ۴ساعت آموزش توی آب به من بدهکاره.من راضی نیستم ازش. 

اتفاقات به نسبت در خور توجهی رخ داده که میل دارم درباره ی تک تک شان اینجا یک پست منتشر کنم. علاوه بر این میل شدیدی برای انتشار عمومی دارم. شروع دانشگاه و تجربه ی معاشرت در دانشگاه قطعا باعث می شود اینجا با دوستان و دنبال کننده های زیادی آشنا شوم. 

من تصمیم گرفته ام یک جوری باشم و برای این که بتوانم آن جوری باشم که می خواهم، شرایط حضور در چنان محیطی را دارم تدارک می بینم. این برداشتیست که ازیک جمله ی یادداشت حسام داشتم. و خوشم آمد ازش. چیز دیگر این که خودم را باید مهیا کنم برای بقاء. 

از امروز برای دو زبانه نوشتن تمرین خواهم کرد. برای این که وقتم تلف نشود زیاد نباید توی فضای مجازی پرسه بزنم. لایک و کامنت دیگر نباید مانع رسیدن به الویت ها باشد. 

به این راحتی دست بردار نباش. 

دوتا از دانشجوهای حقوق دانشکده با این که چادری بودند از بقیه دخترهای دانشکده بیشتر آرایش کرده بودند. سایه سیکلمه ای هماهنگ با رژ لب و روسری زیر عبای عربی. 

پسرها بچه ترند نسبت به دخترها. یکی شان امده بود مهندسی عمران بخواند، بعد موقع انتخاب واحد به خانم متصدی امور انتخاب واحد می گفت:«چرا اینقدر واحد ریاضی دار برام انتخاب کردی»!!