سفر به دیار لیان۳



کمی مانده به غروب، مردم نزدیک خلیج جمع شده بودند و برای مرغ های دریایی خوراکی می ریختند. شماره زیادی از پرنده ها توی آسمان و بالای سر آدم ها به پرواز درآمده بودند. ترکیب آسمان و خلیج و پرنده و انسان در هوای معتدل دی ماهِ بوشهر به رویا می مانست. حس کسی را داشتم که پاداش دریافت می کند. حس کسی که دارد مزه صلح را می چشد.«صلح» واژه ای که بیشتر رویایی و خیالی ست تا تبدیل شدن به واقعیت. مشغول درک صحنه ای بودم که به تحقق رسیدن صلح را برایم تصویر می کرد.

حالا که در تلاشم تا خاطره اش را تداعی و اینجا ثبت کنم؛ ندایی درونی به حفظ آن در حافظه فرامی خواندم. صدای امواج متعادل خلیج، هنگام غروب، تماشای شادی نقاشی شده روی چهره ی مردم، شور وصف ناشدنی مرغان دریایی و پروازهای دسته جمعی رویایی و بوی زمستانِ خاص بوشهر، شبیه آیه های رحمت بود که نصیبم می شد. که شایسته دریافتشان شده بودم، گویی.


+ادامه دارد... 

سفر به دیار لیان ۲

از دهکده ی زیتون و کارخانه ی صدف گذشتیم و تا لحظاتی دیگر سیتی سنتر و سیلو های اصفهان را رد می کنیم و توی جاده دیگر خبری از تیر چراغ برق و آلودگی نور شهری نیست.توی شب، دل جاده را فانوس ستاره های نقره ای روشن می کنند. صورتم را می چسبانم به پنجره ماشین؛سوزن سرمای زمستان به روی گونه ام  فرو می رود. چقدر ستاره توی آسمان است! آسمان آلوده ی شهر همه ی این زیبایی  ها را می بلعد. دلم می خواهد وجب به وجب این زیبایی را توصیف کنم. مثل رمان های تولستوی که سه چهار صفحه پشت سرهم فقط توصیف منظره می خوانیم تا به اصلا ماجرا برسیم و این قضیه هیچ وقت برای من کسالت آور نیست. لذت می برم. نقاش ها، عکاس ها و فیلسوف ها بلدند چطور جزییات را عمیق بفهمند و عمیق بفهمانند. برای درک زیبایی های جاده در شب  باید حواس بیشتری را به کار گرفت. تا به دیار «لیان» برسیم در تبدیل این مناظر به واژه و توصیفشان کوتاهی نمی کنم. من پُرچانه گی در وصف مناظر را دوست دارم. در این جور مواقع به یاد تعدادی از دوستانم می افتم که هر کدامشان دستی در نگارش دارند و وقتی از لذت زیبایی لبریز می شوم به این فکر می کنم که اگر حالا فلانی و فلانی و فلانی بودند این منظره را چطور وصف می کردند. بعد دستم را می گذارم روی کیبورد و قدرت کلمات را به یاری می طلبم و از بین نویسندگان مرحوم عباس معروفی و عزیز دل محمود دولت آبادی و جومپا لاهیری توصیفات شیواتری را در ذهنم ثبت کرده اند.به خدا نویسنده ها اَبَر انسانند!


+ادامه دارد... 

+مکان: به سمت جاده ی بروجن، عازم بوشهر هستیم. 

 

لائوتسه ی بزرگ:

«حسی که بتوان درکش کرد

حسی جاودانه نیست. 

نامی که بتوان ‌ذکرش کرد

نام جاودانه نیست. 

آغاز دنیا آن سوی نام ناپذیری است.» 


از کتاب: انجمن زیرشیروانی، اثر: ارنست کرویدر، نشر بیدگل.