به دلچسبی بهار است.با تنوع گلها و رنگهایی که حال  و هوای روزهای سوم-چهارم اردیبهشت را تداعی میکند.مثل گلهای صحرایی یک دست ارغوانی و یک دست زرد کنار جاده.با صد و چهل کیلومتر سرعت هم که  در حال حرکت باشی،باز تکه به تکه میزنی کنار به بهانه  ی عکاسی.به بهانه ی نفس کشیدن توی هوای آزاد بهاری.به بهانه ی چیدن گل صحرایی.به بهانه ی دویدن وسط همان یکدست ارغوانی ها و یک دست زردها.

دانه ی عرق توی گودی گردن چکید . از چانه تا محل سقوط جای شورآب ماند.داشتم مسیر خودم را توی آفتاب تابستان میرفتم.انقدر گرم بود که حواسم به کیلومتر و سرعت و قوانین قدم زدن و این جور چیزها نبود. یکدفعه از پشت ویترین مغازه دسته دسته گل رنگاوارنگ با پس زمینه و هوای خنک اردیبهشتی از حرکت بازم داشت.این زمانه ،زمانه ایست که آدم باید دل به گُل ها ببندد؟ بله،این زمانه، زمانه ایست که آدم باید دل به گُل ها ببندد. دست بردم زیر پارچه،یخ در بهشت بود توی داغی تیرماه.توی ذهنم بریدم و دوختم و به تن کردم و با دامن کلوش اش  روی پنجه ی پا چرخیدم .قشنگ بود.یعنی لباس قشنگی با این پارچه ها میشد دوخت. دل دل نکردم.انگشت گذاشتم روی یکی از همان یکدست ارغوانی ها.یک قواره ی لباسی بریده و توی پاکت گذاشته شد.دشت اول بود،بزاز تخفیف داد و دعای زیارت عتبات کرد.با بغلی از گل های صحرایی و حاجتی از زبان هفت پشت غریبه، زیر نگاه آفتاب تیرماه به مسیرم ادامه دادم.



قسم به آفتابِ تابیده بر دانه های ذرت


نظم

نظم

نظم

.

.

.

و خدایی که 

لای دانه های  شیرین ذرت  مکزیکی  می‌نشیند.


یَا نُورَ اللهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ


میگفت:"یا برای خودت کَسی باش؛ یا وابسته به یه کَسی باش"


+الذی

++کَسِ من،توی