کله ی سحر،خروس خوان!

خیلی عجیب است و حتی شاید باورش کمی سخت باشد اگر بشنوید من الان با صدای خروسی که  با ما  چند کوچه فاصله دارد از خواب بیدار شده ام.از این نشانه ها دیگر کمتر در  شهر پیدا می شود.کمی که تحمل داشته باشم شاید صدای اذان و بعد پرنده ها و اولین موتور سیکلت و همین الان خودرویی که از خیابان رد می شود را هم می شنوم.بعد صدای احوالپرسی و صبح بخیر گفتن مغازه دارها به رفت و آمد ماشین ها اضافه می شود.

نوشتن باعث شده است که من نسبت به تماشا کردن و شنیدن و لمس کردن و بوییدن  و چشیدن کمی حساس تر و دقت بیشتری در درک جزییات  داشته باشم.

توی مغازه  هم که هستم وقتی کارم تمام شود، می آیم یکی-دو دقیقه جلوی مغازه بالای پله ها می ایستم و به مردم و ماشین ها نگاه می کنم. حرکت و جنب و جوش سر ذوقم می آورد،انگیزه ی فعالیت و دست نکشیدن به من می بخشد. دوست دارم کلی سفارش برای انجام داشته باشم.از مقایسه ی خودم با دیگران خوشم نمی آید ،از این که حساب کتاب کنم درآمد مان چقدر است و فلانی و بهمانی چقدر ! !  ولی شوری که در آدم هاست باعث می شود به کار کردن بیشتر و پیشرفت مالی فکر کنم و برایم مهم باشد.روزی و برکت دست ما نیست .ما باید در جا نزنیم ،دست از حرکت برنداریم و ذهنمان را از کدورت و حسابگری پاک نگه داریم. آن وقت همه چیز روبراه است.

یادداشتم به جای خوبی کشیده شد.به قسمت درخواست وسعت رزق.سحر است.با صدایی  طبیعی و با نشاط از خواب بیدار شده ام.شرایط پهن کردن سجاده و نماز خواندن ندارم،ولی می توانم با تو حرف بزنم و درخواست کنم .حواست به ما باشد. حواست به وسعت روزی همه ی همه ی همه ی ما باشد.تو را به بیدار ترین پرنده ی سحرگاه سوگند که هیچ بنده ای را خجالت زده و دست خالی  و تنها و ضعیف به خودش وا نگذار. کوتاهی ما را به دل نگیر، فکر نکن داریم لجبازی می کنیم با تو !  این طور نیست ،خطاها و کوتاهی های ما از سر سرکشی و قد علم کردن در برابر تو نیست،بازیگوشیم هنوز و این بازیگوشی ها را بگذار به حساب  حواس پرتی  و نقص های بیشمارمان  و مهربانی و بخشایش خودت را بر ما بنمایان و روزی ما گردان که بهترین استفاده را از شرایطی که در اختیارمان قرار داده ای ببریم.راستش سخت است که تصمیم بگیرم و از میان خواسته هایم فقط آن چیزی را از تو بخواهم که برایم اولویت دارد.چون همه ی خواسته هایم اولویت دارد.رسم است که در آخر هر دعایی از تو رستگاری بخواهیم.اما من نمی دانم رستگاری دقیقا چه معنایی دارد.همین قدر می دانم که جایگاهی در خشنودی تو دارد.پس ثروت و توان تکاپو  و یاد و خشنودی خودت را رزق ما قرار بده.بر سر راه ما کسانی را قرار بده که گشاده دست باشند و دارای سلامت روح  و وسعت نظر.صدای اذان به گوشم می رسد .از این که در هر لحظه به ما نشان می دهی که تنها نیستیم و تو را داریم ،سپاسگزارم ،ای کسی که بزرگتر از آنی که در وصف بیایی.هیچ دلم نمی خواهد از گفتگو با تو و از یاد تو فارغ شوم.خودت را از ما دریغ نکن،ای بیکران وصف نام شدنی!!

گفتک

«ترس، همراهِ نومیدی است؛ و شرم همراهِ محرومیّت؛ و فرصت‌ها چونان ابرها می‌‏گذرند، پس فرصت‌های نیکو را غنیمت شمرید.»*


*امام علی 



در جوار مَشی و مَشیانه

روی شیشه سکوریت مغازه با چراغ نئونی قرمز و زرد تزئین کرده ایم:«صحافی و طلاکوبی» بعضی وقت ها مردم که از جلوی مغازه رد می شوند ،اول چشمشان می خورد به بُرِش. کنجکاو می شوند :«این چیه دیگه؟ !کِشتیه؟»بعد به دنبال نشانه ها می گردند و صحافی و طلاکوبی را روی شیشه مغازه می بینند که خاموش -روشن می شود.از اینجا ست که  سر شُور و مشورت باز می شود و از یکدیگر می پرسند:«صحافی و طلاکوبی! یعنی چی میفروشن؟!».
خلاصه ،یک آن احساس می کنند مغازه، کاخ موزه ی چهل‌ستون است؛در  را باز می کنند و کنجکاوانه می گویند :«میشه مغازتونو ببینیم؟!»
می آیند داخل ،چرخی می زنند ،دستی به سر و روی ،بُرش و پِرِس و طلاکوب و گالینگورها می کشند ،چندتا سوال دیگر می پرسند و ما پاسخ می دهیم و یاد و خاطره ی کتابهایی که به ارث برده اند و نیاز به صحافی دارد را زنده می کنند و با معذرت خواهی از این که وقتِ مثل طلای صحافباشی را گرفته اند،می روند.
 از صد در صد تقریبا هشتاد درصدشان ،فردا یا پسون فردا، کتاب به دست به کاخ موزه ی ما برمی گردند ...
این است تاثیر هنر در روان آدمیزاد و من معتقدم کسانی که با کتاب ها انس می گیرند و از بوی کاغذ جهانشان نو می شود و مداد و قلم و کاغذ راه رویاپردازی را برایشان باز می کند ،ذاتا گیاه اند.یعنی سرشت اولیه شان از گیاهان و درختان بوده است.
دختری که برای جلد دیوان حافظ ش گالینگور سیکلمه ای رنگ سفارش می دهد قطعان از تیره ی ریحان هاست.مرد میانسالی که با دیدن کتاب تعمیر شده اش، حلقه های آینه ای اشک توی چشمش برق می اندازند از بید مجنون ریشه گرفته است...
یکبار کسی با دستی پر از کتاب آمد و گفت:«جلد همه ی اینها را پرتقالی و زیتونی بزنید»!!

+داره توی شهرمون بارون می باره،وقتشه دست به دعا بشیم!