بزن مستند!

از اواسط عید یک جفت زاغک سرحال ساکن کوچه ی ما شده اند.صدا و رنگ بال و پرشان کاملا با کلاغ هایی که معمولا در شهر دیده می شود فرق دارد. دم سیاه و باریک و کشیده تری دارند. تیز و بُز ترند. براق ترند و گاهی لابه لای شاخ و برگ آبشار طلای سر ریز شده از نرده ها، تلاطمی به پا می کنند که بیا و ببین! 

جوجه هایشان را چیده اند توی سوراخ دیوار سیمانیِ ساختمان روبرویی و از سر صبح با سر و صدایشان محله را برمی دارند و هوا می کنند.تصور کنید! کل محله روی نوک هایشان روز را شب می کند! 

هفت-هشت تا «خاله کوکومه»  در شعاع چهار_پنج متریشان می پلکند تا شاید نصیبی از طعمه ی زاغک ها ببرند و منتظرند تا خرده نانی، چیزی از نوک زاغ ها بریزد روی بامی،جایی.

خلاصه چرخه ی جالب و دیدنی ای راه انداخته اند  کلاغچه ها! 

«بیچاره کسی که از تو ببرید
آسوده تنی که با تو پیوست»

*سعدی

+واژه ها:
نگار سرمست،آب تدبیر،درخت قامت

++تن آسوده.

روز نوشت

بتونه کاری نیمکت چوبی تازه ای که برای کنار راهرو خریده بودم، تمام شد. همین الان هم انقدر قشنگ شده که به نظرم اصلا نیازی به رنگ ندارد. حتی تصمیم داشتم بدون رنگ و بدون بتونه از آن استفاده کنم. ساده ی ساده. بوی چوب و رنگ خالص چوب سادگی کاملا مشخص و سرایت کننده ای دارد. از همان لحظات اول توی کارگاه نجاری مسری بودن خودش را ثابت کرد.من را بین تنه های برش خورده و شکل گرفته ی درخت ها دنبال خودش کشاند و کشاند. روی خاک اره ها راه می رفتم و با سر انگشتهام جای آرواره های اره را بر کنده های قدیمی لمس میکردم. زانو می زدم کنار چوب های تازه تر و از محل بریدگی دایره هایش را می شمردم:«چند سالته؟ می دونی چه تغییراتی در انتظارته؟»...