در جوار مَشی و مَشیانه

روی شیشه سکوریت مغازه با چراغ نئونی قرمز و زرد تزئین کرده ایم:«صحافی و طلاکوبی» بعضی وقت ها مردم که از جلوی مغازه رد می شوند ،اول چشمشان می خورد به بُرِش. کنجکاو می شوند :«این چیه دیگه؟ !کِشتیه؟»بعد به دنبال نشانه ها می گردند و صحافی و طلاکوبی را روی شیشه مغازه می بینند که خاموش -روشن می شود.از اینجا ست که  سر شُور و مشورت باز می شود و از یکدیگر می پرسند:«صحافی و طلاکوبی! یعنی چی میفروشن؟!».
خلاصه ،یک آن احساس می کنند مغازه، کاخ موزه ی چهل‌ستون است؛در  را باز می کنند و کنجکاوانه می گویند :«میشه مغازتونو ببینیم؟!»
می آیند داخل ،چرخی می زنند ،دستی به سر و روی ،بُرش و پِرِس و طلاکوب و گالینگورها می کشند ،چندتا سوال دیگر می پرسند و ما پاسخ می دهیم و یاد و خاطره ی کتابهایی که به ارث برده اند و نیاز به صحافی دارد را زنده می کنند و با معذرت خواهی از این که وقتِ مثل طلای صحافباشی را گرفته اند،می روند.
 از صد در صد تقریبا هشتاد درصدشان ،فردا یا پسون فردا، کتاب به دست به کاخ موزه ی ما برمی گردند ...
این است تاثیر هنر در روان آدمیزاد و من معتقدم کسانی که با کتاب ها انس می گیرند و از بوی کاغذ جهانشان نو می شود و مداد و قلم و کاغذ راه رویاپردازی را برایشان باز می کند ،ذاتا گیاه اند.یعنی سرشت اولیه شان از گیاهان و درختان بوده است.
دختری که برای جلد دیوان حافظ ش گالینگور سیکلمه ای رنگ سفارش می دهد قطعان از تیره ی ریحان هاست.مرد میانسالی که با دیدن کتاب تعمیر شده اش، حلقه های آینه ای اشک توی چشمش برق می اندازند از بید مجنون ریشه گرفته است...
یکبار کسی با دستی پر از کتاب آمد و گفت:«جلد همه ی اینها را پرتقالی و زیتونی بزنید»!!

+داره توی شهرمون بارون می باره،وقتشه دست به دعا بشیم! 

می دونی یا نه؟


فایده نداره،بیخیال شو!

تو هیچ وقت اون موقع که می خواستم باشی،نبودی.

تو همون شیرینی فروشی بودی که به مشتری هاش قول نون خامه ای با کیفیت داده بود ولی ورشکست شده بود و برای همیشه مغازش تعطیل بود، خودشم خسته و فراری!

ولنتاینت نَبارک!

کاری کنیم کارستون حالا که وقته کار...

وقتی مشتری کتابِ کتابخانه اش را می آورد برای صحافی و طلاکوبی و من جلدش را طراحی و طلاکوبی می کنم ،کاری کرده ام کارستان.اما وقتی پایان نامه ای را طلاکوبی می کنم خیلی احساس «کاری کرده ام کارستان» بهم دست نمی دهد.چون پایان نامه های دانشجویی معمولا فایل های آماده دارند و حروف با فرمت مشخصی پرینتِ طلا گرفته می شوند و باید مراحل  طراحی از پیش تعیین شده ای را به کار بست.در جلدسازی و طلاکوبی کتاب های کتابخانه ای،به خصوص کتاب های شخصی، خلاقیت رضایت‌مندانه تری را تجربه می کنم.در بیشتر موارد دستم برای انتخاب فونت و سایز باز است.بعضی وقت ها از کادرهای طلاکوبی ای استفاده می کنم که خودم طراحی و انتخاب کرده ام.مشتری وقتی با کتابش مواجه می شود ذوق می کند.ناباورانه می پرسد:«واووو این کتاب منه!!».کتاب می شود مثل بیماری که از حالت احتضار درآمده و شفا یافته.

من به این کار می گویم:«کارستان»!

بعضی از پایان نامه های دانشجویی هم که وضعیتش مشخص است.از همان مراحل کپی تحقیقات و جلسه های دفاع سوری.البته چون من اندکی خودشیفتگی دارم این طور فکر می کنم که بخش خلاقانه ی کار پایان نامه های دانشجویی را هم ما انجام می دهیم.یعنی صحافی و طلاکوبی اش را که با اطمینان خاطر می توانم بگویم ؛سوری و کپی برداری نیست و با اصالت است و کار دستانی هنرمند.


دوست ندارم عدد تعیین کنم.دوست دارم کار کنم در تیراژهای بالا ! دوست دارم کتاب های زیادی را از حالت احتضار برهانم.رزق ما در این است،در  کتاب و به اعتقاد من ، کسی که رزق اش در کتاب است یعنی سعادتمند است.


*عنوان از تداعی ترانه ای در ذهنم انتخاب شد،نام شاعر و خواننده اش را به خاطر ندارم.